وقتی قایق به صخرهی بعدی خورد، خارپشت پرید روی قایق و زیر شنل بنفش ماهنوش قایم شد. دماغش را بیرون داد که خفه نشود. مرد مومیایی که معمولاً بعضی از مسافرانش را خفه میکرد یا از آنها مجسمههای مومی و نمکی میساخت، دوباره مسافر جابهجا میکرد!اما این مسافر خیلی فرق داشت! یک پریِدریایی خوشبَر و رو! خب! خارپشت پریدریایی ندیده بود! بر اساس توصیفهای مادربزرگش که میگفت: «آنها زیبا و ظریف و آرام هستند، موهای فرخوردهی بلندی دارند و رنگ بالهشان بنفش است.» ماهنوش باید یک پریدریایی میبود که ..یک کوه بیبرگشت، یک قوچ طلایی لجباز، یک خارپشت نقرهای شکمو و پُرحرف، سرزمینهای ناشناخته با کوههای چشموگوشدار و خرگوشهای آبی. ماهنوش دختر نهسالهی نابینا هنوز نمیداند که او را دزدیدهاند یا گم شده؟
با ماهنوش و صورتکهای آسمانی نه تنها با تمام صورتهای فلکی آشنا میشوید و قصههای کهنی را که دربارهشان گفته شده، میخوانید، بلکه داستانی میخوانید سراسر رنگ و بو، سرشار از شکوه زندگی. قصهی دخترک نابینایی که به آسمان میرود تا اهالی عجیبوغریب آنجا را از بلایی که گریبانشان را گرفته، نجات دهد.
این رمان دوجلدی است. طنز و خنده و احساسات لطیف انسانی را با هم دارد و سرشار از تخیلی ناب است. نثر نویسنده دلنشین و لطیف است و داستان کشش زیادی دارد. طوری که اگر جلد اول آن را بخوانید، امکان ندارد که مشتاق خواندن جلد دوم آن نشوید.